در قسمتی از این کتاب می خوانیم: روزی خوونال حرفی به فرمینا زده بود که حتی تصور آن برای زن غیر ممکن بود، افرادی که عضوی از بدنشان را از دست می دهند، از درد، خارش، و انقباض عضله رنج میرند، آن هم در محلی که آن عضو وجود خارجی ندارد. حالا او هم پس از مرگ شوهرش… کتاب «عشق سال های وبا» نوشته «گابریل گارسیا مارکز» و ترجمهی «پردیس فتحی» است. ناشر دربارهی کتاب آورده است: «کتاب حلقهای است، یک حلقه ماجرا را که میخوانی، حلقه باز میشود و با ماجرایی بزرگتر، تکان دهندهتر، زیباتر و غمگینتر رو در رو میشوی. شخصیتهای اصلی رمان هر کدام داستان خود را تعریف میکنند و در کنار داستان خویش با داستان شخصیت دیگر داستان رو در رو میشویم، شخصیت دیگر راوی میشود و داستان پیش میرود تا همه چیز شکل بگیرد: داستانی از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم. از گذشته تا گذشته: همه چیز در هم محو میشود و سرانجام دو عاشق به هم میرسند، بعد از پنجاه و سه سال و هفت ماه و یازده روز و شب به هم میرسند که در یک کشتی، روی رودخانه، با هم، برای هم باشند و عشق بورزند و دیگر هیچ چیزی مهم نباشد: تا آخر عمر مهم نباشد.» در بخشی از داستان میخوانیم: «فلورنتینو آریثا، پس از آن که فرمینا داثا عشقش را رد کرده بود، حتی برای یک لحظه هم از فکر او بیرون نرفته بود. مرد به رغم چندین عشق طولانی و پر مخمصه، یکبند فقط به او فکر کرده بود و پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز سپری شده بود. لزومی نداشت تا مثل زندانیها روی دیوار سلول هر روز خط بکشد تا زمان را به خاطر داشته باشد و قاطی نکند؛ به هر حال هر روز مسئلهای پیش میآمد و او را به یادش میآورد. تنها با مادرش ترانزیتو آریثا، در قسمتی از یک خانه اجارهای در خیابان پنجرهها زندگی میکرد. مادرش از دوران جوانی در همان خیابان یک مغازه خرازی داشت و در ضمن پیراهنهای پاره و پارچههای کهنه تکه پاره را هم به عنوان باند زخم بندی میفروخت تا برای بستن زخم سربازانی که در جنگ مجروح شده بودند، به کار روند…» این رمان عاشقانه را انتشارات «راه معاصر» منتشر کرده است.
Reviews
There are no reviews yet.