کتاب «پاستیلهای بنفش» نوشتهی «کاترین اپلگیت» و ترجمهی «آناهیتا حضرتی» است. ناشر دربارهی کتاب آورده است: «جکسون در خانوادهای چهارنفره زندگی میکند. پدر او بیمار شد و کارش را از دست داد. مادر جکسون بهعنوان پیشخدمت در رستورانهای مختلف مشغول به کار است، اما زندگی برایشان خیلی سخت میگذرد و از نظر مالی تحت فشار هستند. تا الان یک بار مجبور شدهاند که همهی داروندار خود را بفروشند و برای مدتی در ماشین خود زندگی کنند. بعد از چند سال دوباره با مشکل مواجه شدهاند و احتمال اینکه دوباره مجبور شوند در ماشین زندگی کنند خیلی زیاد است. جکسون که خود را فردی منطقی میداند سعی میکند برای خانوادهاش دردسر درست نکند، اما حضور دوست خیالیاش کرنشا چارچوب ذهنیاش را به هم میزند. کرنشا که گربهای بسیار گنده است، اولین بار که خانوادهی جکسون بیخانمان شد، به کمک جکسون آمد تا بتواند مشکلاتش را راحتتر پذیرفته و آنها را حل کند. این بار نیز به سراغ جکسون آمده است و حضورش ماجراهایی را در پی دارد.» در قسمتی از کتاب میخوانیم: «دستم را انداختم دور کمرش و زور زدم. انگار شیری را بغل کرده بودم؛ یک تن وزن داشت. کرنشا پنجههایش را فرو کرده بود توی لحافی که بچگیها، عمه بزرگهام، ترودی، برایم بافته بود. ناامید شدم و ولش کردم. کرنشا پنجههایش را کشید بیرون و گفت: "ببین! من نمیتونم تا وقتی کمکت نکرده، برم." دست من نیست که. پس دست کیه؟ کرنشا با همان چشمهای تیلهای و سبزش به من خیره شد؛ پنجههایش را گذاشت روی شانهام. بوی کف صابون و نعناع میداد و گفت: "تو جکسون…دست توئه".» این کتاب را انتشارات «پرتقال» منتشر کرده است.
Reviews
There are no reviews yet.